برای تو مینویسم لعنتی:
خیال میکنی مرگ فقط این است که جسمی
با چشم های بسته را به آغوش خاک بسپاری؟
نه بهتـــــــــرینم...!!
نــــــه !
مرگ یعنی بدانی کسی برایت میمیرد یا لاَقل به
عشق تـــو
نفس میکشد و بعد زندگی را هم دوست ندارد چه
برسد بی تـــو
زندگی کردن را و بعد آن را هم از او بگیری
به جرم جنونش
یا اشتباهش یا اصلاً تقصیرش؛
در خلإ نبودنت حبسش کنی تا به مرگـــــــ:
تدریجی بمیـــرد
نه مرگــ طبیعی جسم....
مرگــــــ: یعنی بدانی کسی بی تـــو
بی ستـــاره ات هفت آسمانش شب است
خورشید نمیشناسد؛ روز ندارد؛ لحظه نمیفهمد
ساعتش روی آخرین لمســـــــ: حظور تو مانده
تقـــویمش هنوز تحویل را نچشیــــده ...
و بــــدانی....
بدانی و بــگـــذری و بگـــذاری به همان
حال بماند تا بمیـــــرد
اصلاً تـــه دلـــــــ: مثل حریرت هم تکان
نخورد...
یعنی همینــــطور است دل تو...
لذتـــــــــــــــ میــ بریـــ از
شـکـنـــجـه کسی که به جرم دیــوانــگی
تـقــاص جنونش را به بد ترین وجـــه
ممکـــن پـــس میـــدهد
و آن هم چیزی جز : بیــــــ تـــــو:
بودن نیـــستـــــ ....
تـــــو میدانی که چه میکشـــم...
چیزی فراتر از درد؛ بالـــا تر از زجــــر؛
سنــگــیــن تر از سوار شدن اِورستــی بر
شانه ای
می دانی و می خواهی که همینطــور باشد
و ایــن خواســتن :تـــــو: تنـــهـا نفسی
است که
میگذارد زنــده بــمــانــم....
دریافت کد نوشته به دنبال موس
نظرات شما عزیزان: